-
maryam۰۰:۵۶ ۹۶/۰۱/۳۰شب خوش...
-
-
دمت گرم پستای باحالی داری:)
-
-
-
-
-
-
-
خواهش میکنم دوست عزیز✌✌
-
-
-
-
خواهشمندم دوست گلم!⚘کاری نکردمممنونم ازت ریحانه بابت لایکات⛦⛧⛤⛥⛦
-
-
ابو علی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را کنار اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است ......؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت ..؟ چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را کنار اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند...... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد: "جواب ابلهان خاموشی ست"
-
-
-
-
-
سلااااامـــــ ب فالورای گلم لطفااااااا ب پیـجم سر بـزنید حضورتون خیلـــــــــــی کم رنگ شده ☺☺☺☺منـتـظرتونم فدایی داریدشبتون بخیر
-
-
سعلاااام لایکی رفیق لطفا پنج پسـت آخرمو لایک کن فیدات...منتظرتما بدووو بیـاا☺سپاسممنونم همچنین شما
-
-
-
-
-
-
-
-
-